دهـکــده ادبـیــات پـاســارگــاد
به وبلاگ خودتون خوش آمدید امیدوارم لحظات خوبی را سپری کنید
بار اول كه دكتر دروبل در راهروهاي بناي خاكستري رنگ و وسيع بخش تحقيقات بنگاه كل داروئي به خانم پارتش برخورد، نتوانست جلوي خودش را بگيرد و توي نخ او نرودغ از زشتي او آدم همانقدر يكه ميخورد كه از زيبائيش. و چنان مينمود كه خانم پارتش همه آن عوامل وحشتناكي را كه طبيعت گاهي آدميزاد را بدان ميآرايد در خود جمع كرده بود. پا توي شصت گذاشته بود و بزك غليظ، با خمير گلي رنگ، شيارهاي بي حساب صورت مفلوكش را بتونه، كرده و دست اندازهاي صورتش را با بازي سايه روشن خارق العاده اي مشخص تر ساخته بود. در طرفين دماغ عقابي بيرون پريده اش، دو چشم ريز خاكستري، در پناه چين هاي پوست چروكيده قرار گرفته بود، قشري از آرد قرمز، كه خطوط درهم و برهم چوب بست بناها را روي زمينه ديوار ترك دار در حال فرو ريختن، بياد مي آورد(((((بقیه داستان را در ادامه مطلب بخونید)))))

ادامه مطلب...
ارسال توسط نــاهـــــیــد
آخرین مطالب

صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 155 صفحه بعد